تاریخ درج پنجشنبه 21 دي 1396 در 10:56 کد خبر : 1928
ف

خاطره گویی

خاطره گویی

محمد الوالحسنی-کربلای5

خاطره گویی

.:: خاطره گویی توسط آقای محمد ابوالحسنی از عملیات کربلای 5 ::.

من محمد ابوالحسنی هشتم نام پدر حسن شماره شناسنامه 10 متولد 1348 محل تولد ورامین مجرد هستم ورامین خیابان شهید غفاری اسماعیلی سابق فرعی دوم پلاک 97 شماره تلفن 5154 می باشد چند دفعه در جبهه بودم تقریبا" 3 الی 4 با ر بودم اولین اعزامم سال 63 و 64 بود عملیات پدافندی والفجر 8 و کربلای 5 و کربلای 8 و کربلای 2 و یک و بیت المقدس 46 و 2 و نصر4 انگیزه من از جبهه رفتن من فقط به احتیاج نیرو در منطقه کردم نگاه به صورت امام کردم مشوق من هم همان حرف امام بود که جبهه رفتم و برای دفاع از دین و آب و خاک بود از عملیات کربلای 5 خاطره دارم که مورخ 19/10/1365 بود . شب اول عملیات که 18 قرار بود عملیات شود مرغی دادند عراق بو برده بود که عراق مطمئن بود که شبی که ایران مرغ بدهد آن شب عملیات است در نتیجه یک آتش سنگینی آن شب ریخت عملیات نشد که به نظر می می خواستند دشمن را کور کنند فرداشب عکس هوایی آوردند توجیه کردند آمدند حرکت ما ساعت 8 و 30/8 بود عملیات ساعت 10 فکر کنم شروع شد یگان ما جایی درست کرده بود عراق آب انداخته بود در آن آب 8 جر بود مین بود ، سیم خارداد بود و من داخل لشکر سید الشهدا بودم گردان بریر بودند که با بچه های ادوات گروههان علی اکبر (ع) موقع حرکت ما عراق یک بویی برده بود آن موقع که بچه ها حرکت کردند یک آتش نسبتا" سنگینی داشت که 23 دولول داشت که 5/14 کاشته بود سنگرهایشان تمام بتونی بود با خیال راحت نشسته بودنن بچه ها پای کار که رسیدند لشکر همه هماهنگ بود ، جاده ای بود که نزدیک نرسیده به پای کار سه راهی بنام سراهی مرگ بود عراق شبی آنرا داشت بعضی موقع ها حدود یک ربع نمی زند 20 دقیقه بعد یکدفعه می دیدی 500 گلوله آن وسط می ریخت  تعداد قبضه های عراق آن شب خیلیس زیاد بود خلاصه ما به سه راهی مرگ رسیدیم از بغل خاکریز حرکت می کردیم. بقلدست ما یک گردان حضرت زینب بود آنها هم با ما حرکت می کردند همه ذکر خدا می گفتند. آنشب یاد خدا می کردند در آتشی که می ریخت یک نفر مجروح می شد بدون اینکه چیزی بگوید. سطحی می بستند عمقی بود می بردند عقب که الحمدلله  هنگام حرکت ما شهید ندادیم. مسئول گردان ما آقای غلط چی بود از این طرف آقای عبدیان بود با هم کار می کردیم آقای تاجیک آن طرف تر آقای درخشان بود بچه های ورامین زیاد بودند. از آنطرف آقای نیاکان گردان علی اصغر بود از آنطرف آقای درخشان بود بچه های ورامین زیاد بودند. رفتیم یکسری باتلاق عراق  ساخته بود بقل خاکریزها  را نگاه می کردی فکر می کرد زمین خشک است.در صورتیکه زیر این گل بود کسی کوچکترین اشاره ای می کرد می رفتیم پائین خودش با گلوله هایی که می زد همه می فهمی دند با تلاق است. بچه ها همه هوشیار بودند رسیدیم پای کار بی سیمها همه آماده بودند.که رمز عملیات بیاید ساعت عملیات با رمز عملیات اعلام ود بچه ها شروع کنند بچه ها چنان خشمی از صدام داشتند همه آماده بودن یک نفر خشابش را عوض می کرد یکی دستی به سلاحش می کشید یکی دوشکایش را درست می کرد یکی آرپی جی می زد به قبضه ایش خلاصه یادم نیست درست ساعت 10االی 5/10 شروع بکار کردیم و لاحول ولاقوه الا باالله العلی العظیم می گفتیم و شروع می کریدم و آنها متوجه شدند معلوم بود دست و پای خودرا جمع کردند دادو فریاد می کردندعملیات شروع شد. اول شروع کردند یعنی اگر بچه ها شل گرفته بودند کمی ناجور می شد آتش به قدری عمیق بوداگر 4 گلوله هم که می آمد از سمت ایران 4 تا روی سر هدف بود بی برو بر گرد یعنی ما رفتیم سر کانال همه گلوله ها یا روی هدف کانال یا داخل،کانال خورده بود مثلا" جایی بود به اندازه یک آجر دیوار سوراخ شده بود که ترکش از همهن جا جلوی آنخورده بود همان پشت افتاده بود که آتش از طرف ایران شروع شد کم کم دوشکانه چها لول دو لول آن عراقیها خاموش شد. افتاد دست ایران در هنگامیکه ایران آتش می ریخت اتش تهیه را ایران ریخت بچه ها با الله اکبر و یا حسین شلیک می کردندالله اکبر خمینی رهبر شروع کردند رفتند تا نزدیک کانال آبی که این کانال 8 بر بود البته پهنای آب زیاد بود عمقش فکر می کنم یکی 2 متر بود پهنایش هم بعضی جاها 50-60 متر می رسید آنجا رسیدند یکسری از آن طرف روی کانال بتونی ها دور زدند که آتش ایران حالا یا کم شد یا زیاد شد دقیقا" یادم نیست یک سنگر کمین هم این طرف بود گاهی مواقع شیطانی می کرد برای عراقیها هم بود بچه ها کمی جا خوردند ثابت شد از حرکت ایستادند یا می شود گفت کمی آمدند عقب باز پشت بی سیمها یک چیزهایی گفتند به علت این بود که عراق تیپ زرهیآنشب اول ما نشمردیم رادیوی خودمان گفت با 900 تانک وارد عمل شدیم یعنی چون می دانست عملیات می کنیم 900 تانک آنجا خوابا نیده بود700 تانکش را گویا زدند داغون شد 200 تانکش غنیمت گرفته شد بقیه را گذاشتند فرار کردند تانکها تو بودند روشن رها کرده بودند رفته بودند آن شب به نظر من صبلحش یکسرس تانک آمد به غیر از تانکها نیروی هواییشایدنصف شب روشن کرد نیروی هوایی شب ساعت 10/5 -11 بود غوشه ای هنوز زد تا صبح مثل روز روشن بود عراق هم از شب می ترسید نمی توانست عملیات کند کور بودند شبها خلاصه نیروی هوائیش دم صبح شده بود بمباران هم شروع کردهبود یکسری از هواپیماها ی قا قارکی بود هلی کوپترهایش شروع کرده بودند بچه های ما هم یا آتش ما کم شده بود یا گفتند خط شکسته شده است یا بچه ها شل شدند از آنطرف هم مارا پریشب بچه هارا اذیت می کردند ولی دم صبح بود که پشت بی سیمها با کد گفتند اگر صبح شود دیگر کاری نمی شود کرد این تعدادی هم که رفتند جلو یا کمشته یا اسیر می شوند آنهایی که کشته می شوند آن موقع بی فایده  می شود بکوشید پیروزی با شما است بچه ها دیگر محکمتر استوار تر شروع کردند که به صبح نکشید خط تثبیت شد بچه ها در کانال بتونی مستقر شدند آب همها دم صبح کمپرسی و لودر می آمدند خاک می آوردند یک ماشین خاک یک ماشین ماسه البته بچه ها ی لشگر عاشورا گویا بودند پل را آن شب زدند آن قدر ریختند قشنگ محکم شد در آن آتش با خیال راحت پل را زدند . بدون اینکه کمپرس طوریش شود. یا یک لودر بخورد صبح شد هواپیما های عراق دقیقه به دقیقه زیاد می شدند ساعت 8/5-9 شد دیگر هوا کاملا"روشن شده بود هوا بارانی بود هوا سرد بود شبش برای ساعت اول از عملیات که در روز انجام می شد اولین هواپیمای عراق سرنگون شد گویا دقیقه به دقیقه یک هواپیما می افتاد می رفتند بر می گشتند. 10 الی 14 یا 15 یا 20 یا 30 هواپیما می آمد 2 الی 3 تا بر نمی گشت می افتاد داخل ایران اسیر می شدند بچه ها خیلی خوب با اسرا رفتار می کردند به گفته امام اسیر می آمد می گفت گرسنه هستم بچه ها به عربی بلد بودند کنسرو باز می کردند بچه ها می دادند به آنها میوه یا پسته عراقی بودند می آمدند اگر زخمی داشتند می بردند بیمارستان آمبولانس صدا می کردند یا اگر جایی می افتادند یا حتی در برا نکاد می گذاشتند در روز چون یکسری مجروح شده بودند پنهان شده بودند تا صبح شود می گذاشتند روی برانکارد اینهارا حمل می کردند. تا پای آمبولانس یا اورژانس شب مرحله دوم بود قرار بود مرحله بدی شروع شود دشمن تا حدودی مستقر شده بود البته آن عملیات یک تکنیکی داشت که میشد یک بار ده کیلومتر را رها کند می رفت تا ایران می آمد ده کیلومتر را بگیرد آن عقب سنگر هایش را زده باشد مستحکم جلوی ایران دیگر بایستد نرسیده به کانال ماهی در یاچه ماهی رفته بودیکسری سنگر زده بود که یا از این کانالهای بتونی ایران گرفته بودند از عراق یکسری داشت یکسری هم رفته بود. درست کرده بود با گلهایی که بقل کانال ماهی بود سنگر ها محکم شده بود اگر روی کانال بتونی می خورد نمی رفت پائین اگر روی اینها هم می خورد طوری نمی شد یا عمل نمی کرد یا اگر می کرد طوری نمی شد خلاصه یکسری تانک آ؛ورده بود که تانکها یی که عکس هوایی نشان می داد موقعی که بغل کانال بتونی که بعداز آب بود بودیم ما رفتیم نگاه کردیم دیدیم تانکر آب گذاشته است لوله پولیکای گذاشته در ،در این به صورت تانک موقعی که عکس هوایی گرفتند ؟بله لوله پلیکا را گذاشته بودند ایران فکر کند تانک است یکسری هم فکر کردند تانک است خلاصه آنها متوجه شدند اینها تانکر آب است تا اینکه مرحله دوم هم عراق شروع شد آتش خیلی سنگینی آن شب داشضت که به قولی بچه ها سانت به سانت را می زد آنشب یک آتش تهیه ای ریخت بحساب خودش او که شب نمی توانست حرکت کند به حساب خودش ایرانیها فکر کنند عراقیها شروع به حرکت  می کنند دست و پای خودشان را گم کنند و هر شب هم از رادیو اعلام می کرد بپیوندید به ارتش بعث عراق نگذارید آتش خشم عراق شما را بگیرد. مثل اسرای دیگر می شوید با اسیر های ایرانی مصاحبه می کردند می گفتند ما پشیمان هستیم از اینکه با ایران بودیم و جنگیدیم از این دروغها شبها در رادیو هایشان می گفت و من این که در عملیات مرصاد کشته شده عدتان خیرالله بود صدام گفته بود من در عملیات مرصاد اورا فرستادم تا در ظرف 24 ساعت ککل منطقه را از ایران بگیرد 24 ساعت وقت دارید و فرار کنید تا دم پل خرمشهر ما آن قسمتی که ایران گرفته است می خواهیم بگیریم. یکسری برادران روحانی بودند تبلیغات بودند برای کار تبلیغات عکس گرفتن ،ظبط صدا و جمع کردن و منتقل کردن بودندبرادران روحانی هم دوشادوش بچه ها حالا یکی آرپی چی زن بود یکی تک تیر انداز بود ،یکی دو شکاچی بود یک نفر هم خمپاره چی بود خیلی از بچه ها بودند آنجا که ما خودمان چند نفر بودند خلاصه آتش عراق آن شب تا 9/5-10 ادامه داشت یک قسمتی ما بودیم عراق شبی آنجا را گرفته بود می دانست چه جوری است. زمین هم آن شب بارون آمده بود آنجا آبی که خودش انداخته بود خیلی زمین را گل کرده بود تردد ماشینها غیر ممکن بود بچه ها کاری که داشتند مهم را پیاده می بردند. یک قسمتی بود میدان مین خود عراق قرنطینه نشده بود بچه ها متوجه نبودند آن موقع ما انجا مستقر شدیم از داخل این گلها رد شدیم آمدیم شب بچه ها گفتند که شما می دانید این جا میدان مینی نباشد مین ام 250 بود اسمش را دقیق نمی دانم. مین ضد نفر والمری بود ضد تانک بود گفتم اگر بود دورش را بچه ها ی تخریب سیم خاردار می کشیدند اینها گفتند فکر نمی کنم این جوری شاید یک جایی یادشان رفته باشد مواظب باشید به بچه ها بگوئید :اینجا زیاد پخش نشوند ما داشتیم صحبت می کردیم یک گلوله عراقی آمد که فکر کنم مین منفجر شد اما گلوله به نظر من منفجر نشد مین منفجر شد بچه ها متوجه شدند پشت سرشان میدان مین است یعنی یکسری مین ضد تانک بود بچه ها از روی آنها گذشته بود ند آمده بودند در کنارش هم مین ضد نفر بخاطر نفراتی که پشت تانک حرکت می کنند می زنند که ما متوجه شدیم مین است بچه های تخریب هم آمدند قرنطینه اش کردند گفتند این جا چه جور جایی بوده است شمارد شدید متوجه نشدید گفتیم والله ما نه تخریبی بودیم نه از مین چیزی می دانیم مگر اینکه جلوی پایمان ببینیم شب گذشتیم آمدیم پشت خاکریز بچه ها بودند پیر مرد بود . 60 الی 70 سال 80 سال داشت آن روز حاجی بخشی آن جا بود بچه های کم سن و سال 14 سال داشتیم بچه های اجتهاد بودند مثلا" فلاح نژاد یکی بود 67 سالش بود یکی هم 13 الی 14 سال بود که خیلی کوچک بود یعنی کلاهی که بر سرش می گذاشت بینی اش را می گرفت منتهی او کلاه را اینقدر بالا می زد که پیشانی و سر بندش همه مشخص می شد کلاه او الکی بود کلاه می گذاریم ترکش نخوریم او اگر کلاه خودرا درست وحسابی می گذاشت تمام بینی اورا می گرفت اینقدر کوچک بود یک کلاش هم اگر می گرفت کمی از خودش کوتاهتر بود خلاصه آن شب حاج فضلی آمد از بچه های خمپاره تشکری کرد که واقعا" قشنگ کار کردند آتش به موقعی ریختند ثبتی هایشان خیلی درست بود که قشنگ با آقای پروین که ثیتی ها را گرفته بودیم نشانشان می دادیم مثلا" اینجا کانال بتونی است گلوله را بچه ها می زدند که کاملا" روی هدف خورد منتهی زیاد نمی زدیم که او بویی ببرد خلاصه آن شب خیلی زیاد بود تانکهایی که کاشته بود زیاد بود گلوله ای که می زد درست همان پشت خاکریزی بود که ما مستقر بودیم بچه ها با آتش که ریختند سمت توپخانه 130 بود 105 بود 135 بود 175 اتریشی ها بود و یکی هم بود 230 بود چند تا عقب گذاشته بودند خیلی قشنگ کار می کردند یعنی هرگلوله ای که می آمد یا وسط جمعیت آنها بود یا وسط تانک وسنگرشان بود خلاصه آن شب بچه ها متوجه شدند  پشت آنها میدان مین است عراقی بود باتلاق بدی بود یکسری از بچه های غواص آمده بودند آنجا درحین حرکت بچه ها مجروح شدند بردند آنها را عقب آمدن از آب رد شوند یکی یکی ترکش خوردند آن شب خدا رحمت کند داود حیدری بچه های صدو شش لشکر سید الشهدا بودند آن شب بغل ما آمدند شلیک داشتند روی سکو ، سکوها به خود عراق بود یعنی 106 طوری قرار گرفته بود به فاصله 500 الی 600 الی 700 متر با تانکهای عراقی همین که 17 الی 18 کیلومتر برد مستقیم دارد یا یک صدو شش سبک و سنگین خیلی دارد ولی با این حال صدو شش برادر داود حیدری ابوالفضل جعفری بود البته دونفرشان در این عملیات یکی از آنها عملیات دیگر شهید شد آنرا آن شب فکر نکنم که بتواند 106 را 5 الی 6 تا گذاشته بودند مثلا" عراقی ها را می دیدم من روی سکو دو الی سه تا بیشتر نمی زدند اگر جگر داشتند آنها آن شب 17 الی 18 گلوله شلیک کردند که 3 الی 4 تانک فقط زدند که خلاصه تعداد تانکهای عراق زیاد بود این هم شهید شد . عملیات با آتش به موقع ایران آتش آنها خاموش شد بچه ها به پیش روی خودشان ادامه دادند آن شب از باتلاقهای خودشان گذشتند پلی زده بودند که خاک و ماسه بود زده بودند از آن پل گذشتند یک دژی بود این طرف کانال ماهی بچه ها مستقر شدند همین خیلی داشت میدان مین عراق 4 لول و 23 و 23 که ما برای هواپیما استفاده می کریدم آن عراقی ها برای زدن ما استفاده می کردند که آن شب به آن صورت کاری نتوانستند بکنند و بچه های ار پی جی ما بچه های دوشک بودند آنها را خفه کردند بچه ها با خیال راحت رفتند جلو پشت دژ مستقر شدند که عراق یک سری از این طرف سمت جنگلی که داشت آن موقع ما به جنگل رسیدیم یک جنگل سرسبز و خیلی قشنگ بود یک سری تانک فکر کنم 70 الی 80 تانک بود روشن روی دژ گذاشته بودن فرار کرده بودند منتهی طوری بود اگر می ایستادیم آن طرف دژ پیدا نبود عراقی ها به فاصله 100 متر الی 200 متر آن طرف دژ به فاصله 40 الی 50 متر این طرف دژ بودیم که بچه ها نظرشان این بود که این تانکها را بردارند بیاوند بچه های اصفهان لشکر امام حسین از راه رسیدند با خیال راحت تانکها را سوار شدند یک آتش تهیه روی عراق ریختند تا آنها آمدند به خودشان بجنبند تانکها را یک سری از بچه های ما آورند یک سری از بچه های آنها آورند روش سوار شدند آمدند ماشین های انبار تدارکاتشان بود که خالی کردند ریختند در ماشین تا روی دژ رسیدند بچه ها روی فرمان طرف را زدند کشته بودند همان ماشینشان را آوردند انداختند این طرف دز تدارکات من اینقدر که آنجا دیدم چند سالی که زندگی کرده بودم ندیده بودن دائم پسته می آورند فریاد می زدند حالا چه از بچه های 5 نصر که از بچه های مشهد بودند چه از لشکر امام رضا بودند لشکر امام حسین بچه های اصفهان بود ثارالله بود بچه های کرمان بودند خیلی لشکر بود آنجا می آمدند دیگر نمی پرسیدند شما برای فلان لشکر هستید نمی دهیم بشقابهای یکبار مصرف می آوردند مرغ بود نوشابه بود برنج دائم بود مرغ دائم بود پسته بود عسل بیسکویت همه چیز بود همه اش کمکهای مردمی بود خوشحال می شدند مثلا" بچه ورامینی نشسته بود یک جیره ای می گرفت مثلا" می دید نوشتند کمک مردم ورامین شهرستان ورامین به جبهه های حق علیه باطل خیلی خوشحال می شدند در روحیه بچه های دیگر اثر می گذاشت بچه های ورامین شهر خوبی است با صفا و صمیمیت می خوردند مواد غذایی آنجا ریخته بود هرکس هرچه می خواست می خورد بچه ها به وقتش که

می شد نماز را در حال حرکت حالا یا بودند می خواندند جایی بود که مثلا" زیر آن آتش 60 الی70 هواپیما 4 الی 5 هلی کوپنر می آمد یا 10 هلی کوپتر می آمد در آن موقعیت نماز را می خواند و ما تا موقعی که آنجا بویم مدام برد را با ایران می دیدیم این همه هواپیما بمباران می کرد دود سیاهی بلند می شد 4 ساعت می سوخت هواپیمای ما 2 الی 4 فروند می رفتند یا 5 هلی کوپتر می رفتند هواپیماهای عراق را یکدفعه می دیدی 100 هواپیما می آمد این همه زده حالا یا همه اش را می دیدی در باتلاق زده است یا در خاک زده است مثلا" جایی بود 20 متری ما می زد نشسته بودیم با راکد زدند آن موقع دیدم به عمق 5/1 متر گود کرده بود حالا شما حساب کنید چقدر این صدا و موج و ترکش داشته است ما همین جوری سرمان را دولا کردیم انگار یک بادی آمد و رفت هیچی نشد خلاصه مرحله سومی نزدیک شد دو الی سه شب بعدش دیگر لشکرها آمده بوند لشکر 5 نصر بود امام حسین بود امام رضا 21 امام رضا بود سارالله بود لشکر حصرت رسول ( ص) بود یک سری آمده بودند یک نیرو پشت نیرو بود آنجا سپاهیان محمد بود فکر کنم آمده بودند نیرو هم ماشاالله زیاد بود عراق هم به جای هریک از نیروهای ما یک صلاح جنگی مثل تانک و هواپیما و هلی کوپتر که هواپیما می آمد دو الی سه فروندش را می زدند بچه ها تکبیر می گفتند الله اکبر می گفتند خیلی خوشحال می شدند خبرنگار آمده بود مصاحبه می کردند نشان می کردند تانکهای عراقی سوخته بود قدم به قدم تانکها و جنازه عراقی بود

شب مرحله سوم بود تا اینکه آمدند گفتند یک اسیر است می خوایم بزنیم بکشیم آن موقع شب بود گفتند دارد گریه می کند گفته بروم ببینم او را رفتم دیدم 16 سال بیشتر نداشت دلم سوخت گفتم با اینکه شب است او را نکشید گناه دارد یکی از بچه های ورامین محمد فرجی تویوتایی داشت شب نیرو می آورد که این آمد گفت محمد گفتم چیه گفت بچه ها گفتند ما اسیر گرفتیم ابوالحسنی گفته نکشید ببریم عقب او را ما می خواهیم بکشیم به ابوالحسنی چیزی نگو می کشیم می انداختیم جایی من گفتم محمد تو ببر گریه می کند عقلش نمی رسد حتما" به زور آوردند چون یک سری بعثی بودند پاهایشان را به دوشکل قفل کرده بودن که شب عملیات اگر مجبور هم شدند فرار نکنند تا جایی که دارند بزنند مثلا" ما می رفتیم یغل طرف می دیدیم خرمنی از پوکه دورش جمع شده است خلاصه دلم سوخت آن آقا را در تویوتا گذاشتم فرستادیم عقب یخ نکرده بود گلی و خیس شده بود آوردیم عقب صبح هم شد آن طرف آب دارد فیلم برداری می کنند دارند می روند اتفاقا" دومین نفرشان این اسیر کوچولو بود اتفاقا" یک اسیری بود پنهان شده بود صبح شده بود من دیدم یک پایی پیداست بعد از 5 دقیقه نگاه کردم دیدم پا نیست رفته بود در دستشویی پنهان شده بود شب حواسش نبود پایش بیرون است من پای او را دیدم اتفاقا" ترکش خورده بود بسته بود نگاه کردم یک ربع پیش پا بود الان نیست گفتم حتما" بچه هاکشتند رفتم دیدم زنده است اما دارد می لرزد آوردیم بیرون او را به او کنسرو می آب میوه دادیم عکس خودش و زنش را نشان می داد دخیل الخمینی الموت الصدام می گفت می گفتیم بابا پاشو بورو کاری نداریم بله مرحله سوم شروع شد بچه ها واقعا" دیگر چند وقتی را در عملیات بودند تعویض می شدند نیروهای تازه نفس می آمد جای اینهایی که چند وقت در عملیات بودند عراق هم روز به روز آتشش سنگین تر می شد چون شایعه کرده بودند ایران با این عملیات می خواهد بصره را بگیرد از هیچ چیزی هم نمی ترسد و فلان و مخصوصا" تبلیغاتی که رادیویی ما داشت شبها بچه های ما نوار می گذاشتند تبلیغات آنها نوار موسیقی می گذاشتند بچه ها نوار مذهبی مثل آهنگران یا اذان می گفتند وقتی آنها این را می شنیدند آتش آنها زیاد می شد اکثر جاهایش باتلاق بود یک سری جاهایش واقعا" باتلاق بود یک سری جاهایش هم آب انداخته بود از آنجا آب عبود کرده بود دیگر گل خالی شده بود یک سری جاها بود نمی شد عراق مدام تیربارهایش کار می کرد باید سینه خیز کار می کریدم بچه های در آن گل سینه خیز کار می کردند در گل هم بچه ها ی ما سینه خیز می رفتند ترکش زیاد بود در بدن و سینه بچه های ما می بست آن شب بچه ها با آتش که ایران ریخت تا آن طرف دریاچه ماهی که نصف بیشتر آن افتاد دست بچه های خودمان نه دیگر بچه ها چون اینهایی که می آمدند تازه وارد بودند تازه کاربودند کمی مشکل بود براهی عراقی ها هم خیلی مشکل بود که نیروهایی که در منطقه توجیه بودند کشته شوند یا نیرویی دیگر بیاورند بچه ها خوب پیش می رفتند منتهی عملیات دیگر داشت تمام می شد عراق اقدام به تک شیمیایی کرد شبش یک شیمیایی غلیظی پاشید آنجا من بیرون آمدم دیگر از بس که شیمیای زده بود در سنگرها هم آمده بود خیال می کردم همه جا این بو را می دهد هیچ متوجه نشدم شیمیایی زده است بچه ها فریاد می زدند شیمیایی زده است خردل است ماسکهایتان را بزنید می آمدند طرف لشکر می گفتند یا پشت بی سیم می گفتند یا از طرف لشکر خودشان می آمدن اعلام می کردند شیمیایی زده است نوع چه است ماسک یا گچ آن را همراه داشته باشید آماده داشته باشید یا بزنید الان دیگر خلاصه آن شب ما بعداز چند وقتی وقت نکردیم اصلا" غذا بخوریم آن شب انار داده بودند بچه ها دانه کرده بودند در بشقابهای یک بار مصرف هر چند بهداشتی نبود اما بچه ها عادت کرده بودند دانه کرده بودند می گفتند امشب می خواهیم این را بخوریم بر عکس عراق این کار را کرد باز گفتیم می خوریم آن شب غدای درست و حسابی بود اما ما می گفتیم این را می خوریم بالاخره ما از گردان به گروهان از آن گروهان به آن گروهان می رفتیم وقت نمی کردیم ان شب خلاصه بچه ها می گفتند ماسک می زنی گفتم نه شما هرچه می زنید بزنید من فقط یک زدم نشیتم به خوردن اینها را خوردیم بعد بچه ها آمده بودند آن نصفه ای که رفته بودند جلو صلاح ندیدند از طرف لشکر چون حتما" یک فکری می کردند فکر نیرو فکر مهمات اینها را هم کردند آن نصفه از کانال ماهی که رفتند جلو برگشتند عقب تقریبا" باز روی کانال ماهی مسلط بودند جای محکمی را در نظر گرفتند بچه های آنجا پدافند کردند پاتکهای خیلی شدیدی می زد این بود که بچه ها با ایثارشان دفع کردند روز بود که 4 الی 5 پاتک می زد هواییی از یک طرف زمینی و زره ایش همه با هم بسیج می شدند ولی نزدیک ایران می رسیدند همه آنها با هم تار و مار می شدند هوایی و زمینی اش را می زدند تانکهایش هرچه می آمد می زدند که اواخر جرات نمی کردند یا می زدند یا از روی سرما رد می شدند یا نرسیده به ما می خورد زمین که ما آن شیمیایی را هم دم صبح بود متوجه شدیم که واقعا" خوردیم من بودم آقای شفیعی بود از ورامین صباغی نامی بود برای تهران بود رعیتی بود 4 الی 5 نفر بودیم خلاصه شیمیای را نوش جان کردیم حسابی صبح آمیدم رفتیم اورژانس چند قطره گرفتم دوباره عازم منطقه شدم یک سری نیرو آورده بودند در منطقه توضیع کنیم ما هماهنگ با گروهان حضرت علی اکبر کار می کردیم مسئول گردان آمد با او صحبت کردیم گفت مساله ای نسبت در ضمن در مرحله دوم و سوم به بعد آمدیم پیش بچه های خودمان 81 بودند یک سری 82 از عراق گرفته بودیم یک سری 120 از عراق گرفته بودیم کره ای اسرائیلی بود که عراق اکثرش هم اسرائیلی بودند .

مرکز نیکوکاری
جهادی
هیئت نوجوانان
خادمین
کتاب خانه
پیروان عترت
انصارالقیامه
مزار شهدا
دارالقرآن