تاریخ درج شنبه 01 ارديبهشت 1397 در 11:18 کد خبر : 2133
ف

معرفی کتاب

معرفی کتاب

"جای امن گلوله" به مناسبت روز جانباز

معرفی کتاب

سالروز ولادت امام حسین (ع)، حضرت عباس(ع) و امام زین العابدین (ع) بر تمام شیعیان مبارک باد!

معرفی کتاب «جای امن گلوله‌ها»

کتاب «جای امن گلوله‌ها»، به بررسی اتفاقات روزهای آغازین دفاع‌مقدس در خرمشهر، از زبان عبدالرضاآلبوغبیش می‌پردازد و با زبانی اثرگذار و جذاب به رشته نگارش درآمده است. داستان با به تصویر کشیدن صحنه پرحادثه و دردناک شهادت شیخ محمدحسن شریف‌قنوتی و به رگبار بسته شدن راوی (عبدالرضا آلبوغبیش) آغاز می‌شود که طیّ آن ماجرا عبدالرضا به طرز شگفت‌آوری جان سالم به در می‌برد؛ اگرچه پنج گلوله سربی از آن دوران هنوز در تن رنجورش به یادگار باقی مانده و بیرون نیامده است. سیر روائی داستان درکنار حفظ شیوه سیّال ذهن راوی در تقریر خاطرات از ویژگی‌های بارز کتاب است که این امر در کنار وفاداری نویسنده به زبان و لحن راوی، بر گیرایی آن افزوده است. جستجو درباره صحّت مطالب تاریخی و ذکر چندباره یک حادثه از زبان افراد مختلف، یکی دیگر از وجوه مثبت کتاب است که در ارتقاء اعتبار تاریخی خاطرات کتاب نقش موثری دارد. دیدار بنی‌صدر از جبهه و درگیری لفظی وی با شیخ شریف درباره اعزام نیرو‌های کمکی و روبرو شدن راوی با قهرمان گمنام و منجی آبادان، شهید علی سورانی ملقب به دریاقلی، ‌از جمله جذاب‌ترین بخش‌های این کتاب به شمار می‌آید که خواندن آنها مخاطب را با خود به سالهای حماسه و پایداری می‌برد.

 


بخشی از متن کتاب "جای امن گلوله ها":

فهمیدم اسمش عدنان است و قصد دارد مرا به گلوله ببندد. باورم نشد و فکر کردم می‌خواهد مرا بترساند یا مسخره‌ام کند. در همین فکرها بودم که پایش را روی جدول بلوار گذاشت و اسلحه‌اش را به طرفم نشانه رفت. فاصله‌اش با من حدود ده متر بود. باز هم باور نمی‌کردم به من شلیک کند ‌اما او خیلی راحت مرا به رگبار بست. صدای گلوله ها یکی پس از دیگری در گوشم پیچید. در آن لحظه هیچ فکری به ذهنم نرسید جز آن که بلند شوم و به گلوله ها پشت کنم. گلوله ها به شان ها و پشت قلبم اصابت کردند. در آن لحظات دردی احساس نمی کردم. تنها گر گرفتگی و گرمای شدید در بدنم می پیچید.خشاب عدنان روی تنم خالی شد و من در تعجبم از این که چرا فقط سیزده  گلوله با من برخورد! به این دلیل که هنگام شلیک رگباری، گلوله ها بدون کوچکترین جا به جایی، پشت یکدیگر سوار می شدند و هر گلوله ای که به بدنم اصابت می کرد بلافاصله در پی آن گلوله دوم یا سوم نیز به همان نقطه برخورد می کرد. هنوز شرمنده ام از اینکه چرا به عراقی ها پشت کردم، باید رو در روی عدنان مردانه می ایستادمتا گلوله ها سینه ام را بشکافند. اما این کارم غیر ارادی بود. 

 

مرکز نیکوکاری
جهادی
هیئت نوجوانان
خادمین
کتاب خانه
پیروان عترت
انصارالقیامه
مزار شهدا
دارالقرآن