تاریخ درج چهارشنبه 27 تير 1397 در 13:27 کد خبر : 2314
ف

معرفی کتاب

معرفی کتاب

رمان "بهم میاد؟!"

معرفی کتاب

 

 

 

به مناسبت هفته گرامیداشت حجاب و عفاف:

معرفی کتاب:

رَنده عبدالفتاح در استرالیا و از والدینی که یکی شان فلسطینی و دیگری مصری است، به دنیا آمده است. او حالا با شوهر و دو فرزندش در سیدنی زندگی می کند و به وکالت مشغول است.محتوای این رمان مربوط به کنش و واکنش های جامعه نسبت به تصمیم یک دختر مسلمان است. کتاب بهم میاد؟! داستان زندگی دختر مسلمان استرالیایی است که تصمیم می گیرد برای همیشه یک مسلمان محجبه شود و با واکنش های متفاوتی از طرف اطرافیان مواجه می شود لذا واکنش افراد مختلف به طرز زیبایی در این کتاب نسبت به حجاب به تصویر کشیده شده است.این کتاب اکنون یکی از کتب پرفروش آمریکا محسوب میشود.

راوی داستان «امل»، فلسطینی الاصل که زاده خانواده‌ای تحصیل کرده و مسلمان بوده، در سرزمینی دیگر (استرالیا) تولد یافته و اکنون به نوجوانی رسیده است. دختری پرشور، با هوش و پر هیجان که در بحرانی‌ترین سنین زندگی عظیم‌ترین تصمیم خود را مبنی بر اتخاذ حجاب به صورت دائم (یا به قول خودش فول تایم شدن) را می‌گیرد.

ادبیات آمیخته به طنز و در عین حال روان نویسنده که گویی خاطره نویسی نوجوانی زبر دست در دفتر روزانه‌اش است؛ میل به ادامه را برای یافتن انتهای مسیر ماجراهای او در خواننده افزایش می‌دهد.

می‌توان گفت نویسنده به نحو مناسبی تمام احوالات یک نوجوان مانند ترس از رویارویی با قضاوت دیگران، کنش‌های او با والدین، میل به رجوع به فطرت و پاکی، دوستی‌های شیرین نوجوانی، علاقه‌های آتشین به جنس مخالف، خستگی از نصیحت شنوی و گاهاً یک طرفه به قاضی رفتن را به خوبی به نمایش گذاشته؛ در عین حال بازگویی‌های «امل» با وجدان خود امکان نتیجه گیری‌های اخلاقی را در عین بی‌طرفی بیشتر کرده است.

 


 

خلاصه کتاب:

در بخشی از این رمان آمده است: «در مدرسه‌ هدایت، حجاب بخشی از یونیفرم‌مان بود. اما من به محض این‌که از در مدرسه پایم را بیرون می‌گذاشتم، آن را برمی‌داشتم؛ چون اصلا جگرش را نداشتم آن‌طوری در وسایل نقلیه‌ عمومی مانند اتوبوس یا تراموا قدم بگذارم...

وقتی درس خواندن در هدایت را شروع کردم، از حجاب پوشیدن بدم آمد. سرم می‌خارید و از پوشیدن آن در زنگ ورزش به شدت تنفر داشتم. فکر می‌کردم که روی سرم ترسناک به نظر می‌رسد و در دو هفته اول همیشه گیسوهایم را حالت می‌دادم و می‌گذاشتم‌شان بیرون، طوری که هر کسی من را با آن وضع ببیند، بداند موهای قشنگی دارم. پریشان بودم، اما بعد از مدتی که با بچه‌های دیگر آشنا شدم، این کار به نظرم احمقانه آمد. کم‌کم به آن عادت کردم و دخترهایی را دیدم که آن را فول‌تایم و حتا داوطلبانه بیرون از مدرسه می‌پوشیدند. به خاطر شجاعت‌شان احترام زیادی برای آن‌ها قائل بودم. حتا کمی به آن‌ها حسودی‌ام می‌شد؛ چون من بلافاصله بعد از مدرسه می‌خواستم روسری‌ام را بکنم، ولی آن‌ها می‌توانستند کاملا آرام و حتا با افتخار سوار قطاری شوند که پر بود از دانش‌آموزان مدارس دیگر،‌ بدون این‌که حتا ذره‌ای تردید یا ترس داشته باشند. به نظر می‌رسید آن‌ها بسیار با هویت خودشان در صلح‌اند و هر کسی آن‌ها را می‌شناسد، در چارچوب‌های خودشان به آن‌ها احترام می‌گذارد

وقتی دارم در قسمت اغذیه فروشی مرکز خرید قدم می زنم سه تا زن محجبه را می بینم.سه تایی دور میزی گرم گرفته اند و دارند بستنی می خورند.چشم یکی شان به من می افتد و لبخند می زند.

-السلام علیک

من هم با لبخند پاسخ می دهم “و علیکم السلام”.دو نفر دیگر نیز همینطور سلام می کنند و به گرمی به من لبخند می زنند.سرشان دوباره گرم خودشان می شود.

من در حالیکه لبخندی به لب دارم از کنارشان رد می شوم و با خودم فکر می کنم تا حالا نفهمیده بودم که حجاب چیزی بیشتر از پاکدامنی هم دارد.

این ها با من غریبه اند،اما همهٔ ما احساس کردیم رابطه ای حیرت انگیز داریم؛حس اینکه این لباس ما را در یک خواهری جهانی به هم پیوند می دهد

 

مرکز نیکوکاری
جهادی
هیئت نوجوانان
خادمین
کتاب خانه
پیروان عترت
انصارالقیامه
مزار شهدا
دارالقرآن